آسمان رعدی زد

ابرها غریدند

قطرات باران

نم نم باریدند

بوی آب و کاهگل

تق تق شیروانی

ناله ناودانی

توی کوچه پیچید

کاشکی دلها نیز

چون هوای کوچه

پس از این باریدن

بوی پاکی میداد...
 

        بود و نبود خدا...      
هرچند تکراری ولی می ارزه دوباره مرور کنیم




مردی به آرایشگاه رفت درحال اصلاح کردن صورت بود با آرایشگر
 صحبت میکرد  همینطور در حال صحبت کردن بودن که بحث به
خدا کشیده شد آرایشگر گفت  به نظر  من  خدا  وجود  ندارد
 مشتری گفت چرا آرایشگر گفت چون باور نمیکنم  اگر خدای
وجود  دارد  چرا این همه  درد و  مرض  وجود دارد  این  همه
 بچه های خیابانی این همه فقر وجود دارد باور نمیکنم خدای
 خوب و مهربان  باشد  این  همه  مشکلات  داشته  باشیم 
 مشتری نمیخواست بحث کند پولش را داد ورفت از آرایشگاه
 بیرون چشمش به یک مرد ژ نده پوش و با موها و ریش بلند
 افتاد  که در گوشه ای نشسته  بود ناگهان  برگشت  داخل
آرایشگاه وبه آرایشگر گفت به نظر من آرایشگر ها هم وجود
 ندارند آرایشگر گفت چرا مگه الان نیامد ین تا من شما را
اصلاح کنم  مشتری گفت اگه شما وجود داشتین این مرد
 ژنده پوش بااین موهای بلند وریش کثیف اینجا نبود آرایشگر
 گفت چرا ما اینجا هستیم اما این افراد به مامراجعه نمیکنند
 مشتری گفت مهم همینجاست خدا وجود دارد ولی افراد به 
 خدا مراجعه نمیکنند.....

        جهنم.........    
جهنم جاییست در همین نزدیکی 
در آغوش کسی که چشمهایت را می بیند
واشکهایت را نمی بیند 
دستهایت را می فشرد ودردهایت را نه !
لبانت را می کاود وآهت را نمی شنود 
سینه ات را می شکافد 
و اندوهت را در نمی یابد
جهنم دستان گرم من است ،
که شعله ور می سازد جنون را 
و می خشکاند فریاد را در گلویم !
بیش از این ما را از عذاب مترسان خدایا...
 
      سکوت چیست؟     سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف،


یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض.سکوت در مکالمه تلفنی، یعنی تردید یا مزاحمت، یا شرم.هر سکوتی، سرشار از ناگفته ها نیست، بعضی وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هاست.موسیقی، یعنی سکوت بعلاوه سکوت های شکسته شده ی موزون.سکوتِ آرام کتابخانه، یعنی رعد و غرش نهفته ی تمامِ حرف های فشرده ی عالم، در پیش از این.سکوتِ شاهد، یعنی شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و تعطیلی وجدان.سکوتِ محکوم بی گناه، یعنی بغض، آه، گریه درون.سکوتِ مظلوم، یعنی نفرینی مطلق و ابدی.بعضی سکوت را به رشوه ای کلان می خرند و با سودی سرشار، به اسم حق السکوت، می فروشانند.سکوتِ عاشق در جفای معشوق، یعنی پاس حرمتِ عشق.سکوت، در خود گریه دارد ولی گریه، با خود سکوتی ندارد.بعضی با سکوت آنقدر دشمنند که حتی در خواب هم آنرا با پریشان گوئی می شکنند.سکوتِ در بیمارستان، بهترین هدیه ی عیادت کنندگان است.آدم، بسیاری حرف ها را که می شنود، آرزو می کند کاش بشر گنگ و ساکت بود.ایرانی ها، از قدیم معنی سکوت و سخن بخردانه گفتن را خوب بلدند،
 اشکال فقط در استفاده گاه و بیگاه از این دو نعمت، به جای هم است.آنان که حرمت سکوت را پاس می دارند، بیش از حرّافانِ حرفه ای، به بشر امیدواری می دهند.وقتی خدا بخواهد فساد کسی را برملا کند، نعمتِ سکوت را از او سلب می کند.سکوتِ قاضی، رعب آورترین سکوتِ زمینی است، وقتی بدانی گناهکاری.سکوتِ وداعِ واپسین دیدار دو دلدار، همیشه مرطوب است.سکوتِ یک محکوم به مرگ، پر از پشیمانی لزج است.خیالتان آسوده، سکوتِ مرگ، سرد و منجمد است، ولی شکستنی نیست.زیر زمین خانه های قدیمی تمام مادر بزرگ ها، سرشار از سکوتِ ترشی سیر،
انار خشکیده، سرکه ی انگور، عروسک ها و دوچرخه دوران بچگی است.سینمای صامت، پر از سکوتی گویا و خنده دار بود.غیرقابل درک ترین سکوت، متعلق به معلم ادبیات پیری است که،
 شاگرد قدیمش را در حال غلط خواندن گلستان سعدی از تلویزیون می بیند.آزار دهنده ترین سکوت، وقتی است که دروغ می گوئی و مخاطبت در سکوتی سنگین، فقط نگاه می کند.در گورستان، فقط در ساعات معینی که ارواح به میهمانی می روند، سکوت برقرار است.بعضی، بلدند با تمام وجود مدت ها ساکت باشند، حیف که زبانشان آخر همه را به باد می دهد.آدم های ترسو، برای فرار از سکوت، با خود حرف می زنند.تابلوهای جهت نما، در خیابان و جاده ها، در سکوتی بی ادعا، عابران را راهنمائی می کنند.تمام مردم جهان، با یک زبان واحد سکوت می کنند، ولی به محض باز کردن دهان از هم فاصله می گیرند.کرو لال ها، در سکوتِ محض با هم حتی پرچانگی هم می کنند.سکوت، خیلی خیلی خوب است، اما نه هر سکوتی.بعضی، قادرند تا لحظه مرگ، سکوت کنند، به شرطِ آنکه حق السکوتِ قابلی در قبالش گرفته باشند.در آخرت، تو را به خاطر حرفهای نسنجیده، ممکن است مجازات کنند، ولی سکوتِ بی جایت را، هرگز نمی بخشایند.سکوت را با هر چیزی می شود شکست، ولی با هر چیزی نمی توان پیوند زد.سکوت، حتی از نوع مطلق اش در نهایت شکستنی است.دفاترِ سفید و بی خطِ نو، مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند.تاکنون، هیچ مترجمی پیدا نشده که بتواند سکوت را، از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند.قطعاً یکی از راههای تحمل ِزندگی، پناه بردن به سکوت است.همیشه گفته اند، از آن نترس که های و هو دارد، از آن بترس که برّوبرّ،
نگاهت می کند و در سکوت، برایت نقشه ای شیطانی می کشد.آدم های خسیس، ممکن است بی بهانه حرف بزنند، ولی بی بها، سکوت نمی کنند.سکوت گاهی وقتها واقعا زیباست... مثل وقتایی که آدم توی طبیعته؛ توی یه جای بکر و دنجش.
که جز پرنده ها و آب و درختاش کس دیگه ای نیست و صدایی نیست جز همین صداها
که گوش دادن بهشون یه شور خاصی به آدم میبخشه.سکوت ساحل واقعا زیباست و سکوت زمانیکه یه نوای زیبا به گوش میرسه
و همه ی وجود آدم رو در بر میگیره ...سکوت؛ در آن می توان شکفت، شکست، خندید، بارید، ترسید، شنید.
در او می توان نشست و هیچ نگفت و تنها در سکوت است که می توان فاصله ها
را با گوهر خیال، پیوند داد.راستی چه زیباست سکوت؛ این واژه پر از فریاد ...

        دیر نشه....      
چه در کار ، چه در عشق ، هرگز نگویید ” 


هنوز وقت است ” یا ” شاید دفعه ی بعد ” !


زیرا مفهومی وجود دارد به نام ” دیر شدن ” !





غم دنیاست وقتی عشقت دور از اینجاست
وقتی دل بی رمق و خسته و تنهاست
غم دنیاست دل آدم بشه حساس
وقتی عشقت تو دلش نباشه احساس
غم دنیاست اون بره و ترکت کنه
هیچ کسم نباشه که درکت کنه
غم دنیاست لحظه خداحافظی
بفهمی که دیگه بهش نمیرسی
غم دنیاست وقتی عشقت بد شه خیلی
وقتی که به تو نداشته باشه میلی
غم دنیاست وقتی خوابشو ببینی
اما هیچوقت نتونی پیشش بشینی
 


نگاه هایمان هرزه شده اند...
آغوش هایمان بوی هوس گرفته اند...
قولهایمان بی اعتبار است...
حرف هایمان خالص نیست...
عشق هایمان پوشالی شده اند...
   
من هر روز و هر لحظه نگرانت می‌شوم که چه می‌کنی ؟
پنجره‌ی اتاقم را باز می‌کنم و فریاد می‌زنم:
                                               تنهایی‌ات برای من ...
                                                           غصه‌هایت برای من ...
                                                                     همه بغض‌ها و اشک‌هایت برای من ...
                                                                                                             بخند برایم بخند ...
آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده‌هایت را ...
                                                                صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده دوستت دارم.......

   

و در تمام این سالها اشکها یم به شیشه ی پنجره ی اتاقم خوردند

و به روی هم انباشته شدند و قابی از جنس سایه ساختند و....

اشک: پر از اشکهایی که هر شب هر روز هر لحظه هر ماه هر سال و سالهاست می ریزند،
قاب خیال تو را می شویند تا لبانم بوسه برعکس خیالت زنند تا شاید شب را به صبح برسانند!!
چقدر داشته هایم از تو زیاد است!!
آنقدر که یک بغل از داشته هایم را که با خود بلند می کنم
می بینم پر از خالی ام!!
پر از هیچ !!.....
پر از تهی ام!!...
پر از رویای توام!!...
پر از دلتگی...پر از آه...پر ازحسرت...بغض...تشنگی...پر از ابهام...سوال ....
پرسش...بهت...حیرت...گیجی...تنهایی!!!
وای که چقدر مدیون قلب وفکر وذهن و روح و جسم و .....!!!
من پر از تنهایی ام!!!
   


خدایا!
یک مرگ بدهارم و هزار آرزو طلب کار
 
خسته ام...
 
یا طلبم را بده
 
یا
 
طلبت را بگیر...
   


بازشب...
باز یورش غمها به من...
باز ستاره ها
بازاسمان ناپیدا
باز دلتنگی ,باز تنهایی,باز بهانه های دلم...
بازلجبازی پلک ها باچشمانم
باز ترس مبهم چشمانم ازخواب...
بازیادگذشته ها
باز مرور خاطراتم...
بازیاد انروز ولبخندی بی اراده...
باز یاد روزدیگر و قطره  اشکی روان بر گونه هایم...
باز گذر شب وباز صورت خیسم...
باز حس غریب رفتن
باز حس اینکه کسی صدایم میکند و میخواند مرا به خویش...
باز...



دفتر عشـــق كه بسته شـد
ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواين التماسرو



آهای!
کافه چی، میزهایت را تک نفره کن،
نمی بینی؟
همه تنهاییم!




تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم
چشم مـےدوزم
زل مـے زنم…
انگشتم رآ بر لبآטּ زمیـטּ مے گذآرم:
” هــــیس…
!مـے خوآهم رد نفس هآیش بـﮧ گوش برسد…!”
امآ…!
گوشم درد مـےگیرد از ایـטּ همـﮧ بـے صدآیـے
دل تنگـے هآیم را مچالـﮧ مـے کنم و
پرت مـے کنم سمت آسمآטּ!
دلوآپس تو مـے شوم کـﮧ کجآے قصـﮧ مآטּ سکوت کرده ایـے
کـﮧ تو رآ نمـے شنوم...

طلوع ِزیبا را                ازکنار پنجره ی خیال به تماشا می نشینم آه ! ای خدای من ! برف این رویای ِنقش بسته در زمستان من برف را              مروارید ی  رقصان  از دل خسته ی ابرمی دانم این بلورِ اشک ِیخ زده ی آسمان                                   در پسِ سردی صبح چه زیبا کرده است!                      خا نه ی گرمی را که اجاقش             آتش دل توست آرام       با ناز               چون دختری طناز می رقصد و                 فرودمی آیند                               روی شانه های خسته کوه...  









چقدر سخته وقتی تو هق هق گریه هات نفس کم بیاری و عشقت به یکی دیگه بگه :نفس



وقتی آدمهای کوچک رو برای خودمون خیلی بزرگ کنیم هم اونها رو به اشتباه می اندازیم هم خودمون رو...

 
مت                                                                                                                   پت     
   
زمان



چه ساده میگذرند ساعت های عمرمان
 
و ما چه ساده میگذریم از این ساعت ها    
هیچ..





هیچ اگر سایه پذیرد                                                          

   ما همان سایه ی هیچیم...
   
بچه که بودیم بستنیمان را گاز می زدند قیامت به پا می کردیم!
چه بیهوده بزرگ شدیم... روحمان را گاز میزنند می خندیم!

 
زیباست ببینی ... و زیباتر اینکه...

یک شمع می تواند بدون آنکه خاموش شود
هزاران شمع دیگررا روشن کند
مثل مهربانی که هیچ وقت با
تقسیم شدن کم نمی شود
زیباست که ببینی کسی میخندد
وزیباتر اینکه بدانی خودت
باعث خنده اش شده ای.

     
عینکم را بدهید

گفتند عینک سیاهت را بردار… دنیا پر از زیبایست!!! عینکم را برداشتم…
وحشت کردم از هیاهوی رنگها… آدمها هزار رنگ میشوند… عینکم را بدهید… میخواهم به دنیای یک رنگم پناه ببرم…!!!
   
و این است برزخ ما


به دشواری می توان دانست كه مایل به رفتن هستیم یا نه
زیرا چنان خواب آلوده ایم كه نمی فهمیم ناشناخته ها از شناخته ها تا چه پایه برتر هستند
و این است برزخ ما


   





شب که می شود، خدا روی قالی دلم راه می رود ذوق می کنم، گریه می کنم اشک من ستاره می شود هر ستاره ای به سمت ماه می رود یک شبی حواس من نبود ریخت روی قالی دلم شیشه ای مرکّب سیاه سال هاست مانده جای آن جای لکه های اشتباه    


در ساحل امن عقل بودم که جنون
یکدفعه مرا به داخل آب انداخت
فریاد زدم کمک! که یک مرتبه عشق
چون ماهی کوچکم به قلاب انداخت
عقلم نرسید و زود نفرین کردم
بر آنکه در آب و آنکه قلاب انداخت ...
 
   


من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد
 
   


   
آه زندگی............

خنده های ما
در خلال روز های زندگی ،
در عبور  روزهای کودکی ؛
و در شروع یک بلوغ مخملی
 گم شدند ...
آه زندگی !
زود اعتراف کن !
خنده های ما کجاست ؟
دست و نزد کیست ؟
آه زندگی  ...
آی زندگی ...
زود و زود و زود
تند و تند و تند
پاسخم بده ...